محل تبلیغات شما

ح ها رفته بودند و بعد از آماده سازی ذهنی لی لی پوتی برای ترک کردن و در نهایت شبیه به همیشه با گریه اش مواجه شدن با خستگی به اتاقم ( که این روزها من را مثل یک عضو خارجی پس می زند) آمدم. یادداشت روز سوم را مثل روزهای قبل در نیمه رها کرده بودم و در عین نگرانی برای همه چیز یک جور خوشی زیر پوستم جریان داشت. خوشی حاصل از تنهایی. اینکه می توانستم دراز بکشم و چشمم به کتابخانه ام باشد و بعد یک شخصیت یا حتی چند قهرمان و ضدقهرمان را بیرون بکشم و تصور کنم که همین حالا زندگیشان در کدام صفحه ی کتاب است و چه حرفی برای گفتن دارند. بعد هم لابد مثل همه چیز دلم بخواهد رهاشان کنم و مثلا به سقف خیره شوم و هیچ.کمی بعد پلی لیست سن و سال دارم رسیده بود به "ای شرقی غمگین" و دلم خواسته بود دست بکشم روی سر همه مان و بگویم عیبی ندارد. من را ببین! واقعا تقصیر تو نیست! خُب؟ :)


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها