همیشه دو تا من وجود داشته. یکی غرق غم خودم و اون یکی همنشین آدم هایی که با اراده یا بی اون برایم مهم بودن. من همیشه اونی که کم تر مهمه بودم، نه برای اینکه کم تر اهمیت داده میشم، چون که کم تر اهمیت میدم به خودم. چون که خیلی حرفا. دلم تنگه و گرفته و خب کسی چیکار کنه که دستم کوتاهه، کسی چیکار می تونه بکنه اصلا. چشمم به این مستطیل جادویی خشک شد و ساعت از ده گذشت و خبری نشد. گاهی زمان معینی که بگذره دیگه بعد از اون حتی سیل زمان هم که جاری بشه هیچه و به قول فلانی فقط با هیچ نمیشه کاری کرد.
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت